تاملاتي پيرامون يك معماي تاريخي

 

از قديم تر ها به حكمت بالغه ي فرمايشات موسپيدان ايمان داشته و دارم ، لكن نمي دانم اين بار چرا اين معما چنديست كه ذهن مرا به خود مشغول داشته.معماي حل ناشده ي تاريخ!

اينكه "گاو حسن " كه نه شير دارد و نه پستان ؛ پس چگونه و به چه نحو و از چه طريق شيرش به هندوستان برده مي شود؟ اينكه حالا از ميان اين همه كشور همسايه چرا هندوستان،بماند؛ اما پرسش مهمتر اين است كه "زن كردي " كه بنا به تاريخ هرودت آغاز پيدايشش در ايران بوده در هندوستان چه مي كند؟ اصلا همه ي اينها هم قبول : كه گاو بي شير و پستان ،شير دهد و شيرش هم به هندوستان رود و بنا به علتي هم زن كردي در هندوستان باشد؛ حكمت معاوضه و بده "بستان" شير با يك زن كردي در چيست؟ و چرا اين زن اساسا فاقد نام است كه پس از گرفتنش بايد نامش " عم قزي" شود؟و چرا نامي تركي بر يك زن كردي نهاده مي شود؟ و بعد تر چرا بايد دور كلاه اين زن "قرمز" شود؟يعني اين براي آن دوره تاريخي است كه زن ها كلاه به سر داشته اند؟ به راستي اين همه تناقض تاريخي و روشن چگونه و به چه انگيزه اي به يك ترانه محاوره تبديل مي شود؟آيا دست هاي پنهاني در كار است؟...

و اين سوالات مقدمه تحليل تاريخي ما در همين رابطه است:

داستان از " اتل" شروع مي شود.در اسطوره شناسي تاريخي "اتل " را نماد شادي مي دانند.در يونان الهه شادي "اتاليوس " نام داشته . و پس از آن "متل" كه نماد غم است. در الهه هاي يوناني "متاليوس " ناميده شده است. "توتوله "هم در زبان سانسكريت به معناي آزادي است. در زبان فارسي " تو " كه مشخص است،اما "توله " غالبا به اطفال حيوانات اطلاق مي شود.هرچند نشانه شناسان فرهنگي بر سر اينكه اين "توتوله" يك مفهوم است يا نام شخص اختلاف كرده اند ، اما نگارنده با تتبع فراوان مفهوم بودن آن را استنباط كرد.حال، آيا اين سه گانه ي "اتل" ، "متل" ، و "توتوله" مشابه سه گانه ي "تز " ، "آنتي تز " و "سنتز" جناب هگل است؟ و آيا ارتباطي با سه گانه "تاريخ" ، "فرهنگ " و "تمدن " دارد يا خير؟ و يا شايد هم بي ارتباط با " پدر " ،"پسر " و "روح القدس "نيست!به هر ترتيب اين سه گانه آغاز ماجراست.

"احوالپرسي از گاو حسن " موضوع بخش دوم است.اساسا چرا بايد حال يك "گاو" پرسيده شود؟ آيا اين ربطي به تقديس گاو در فرهنگ هندي ندارد؟ و آيا عرفان بودايي نيز ـكه گاو نماد آرامش است در آن ـ در شكل گيري اين داستان دخيل بوده است؟ و لابد به هم خوردن حال گاو نماد آشفته شدن كار جهان بوده است و اين تناظر تاريخي با طوفان نوح هم دارد.

"چگونگي " اين گاو مسئله سوم است.گاوي كه نه شير دارد و نه پستان. تبادر اوليه اين است كه پس لابد گاوي نر است ؛ اما بلافاصله در ادامه مي خوانيم كه " شيرش رو بردن هندوستان ".يعني ارتكاز ذهني اوليه ما را از بين مي برد. و اينجاست كه همان معماي حل ناشدني رخ مي نمايد.اساسا چرا ما از اسطوره هاي يوناني به گاو حسن در ايران رسيديم و پس از آن چرا شير اين گاو معلوم الحال به هندوستان برده مي شود؟ و چرا زن كردي در آنجا يافت مي شود؟ و چرا نامي تركي بر وي نهاده مي شود؟آيا اين نماد اتحاد فرهنگ هاي گوناگون و تعاملات نظري و تاريخي تمدن ها در گستره تاريخي است كه ما بدان دسترسي روشني نداريم؟

"انتقال شير به هندوستان" مسئله بعد است.گويا بر خلاف اين روزگاران كه ما به هندوستان گاز صادر مي كنيم، در زمانهاي دور شير صادر مي كرده ايم.اين بدان معناست كه گاوي در هندوستان موجود نبوده است وگرنه حكومت هند متحمل چنين خرج هاي براي انتقال شير نمي شد.حال از چه زمان براي هندوها گاو مقدس شده است نيز قابل تامل است.برخي معتقدند در آن زمان همان "زن كردي" در هند تقديس مي شده كه با معاوضه آن با شير گاو ، محبت اين گاو در دل هاي ايشان جاي گرفت و از آن پس گاو را به جاي الهه پرستيدند.به زبان ساده تر ابتدائا الهه مورد پرستش ايشان يك زن بوده است؛ فتامل!(اين نمي تواند بي ارتباط به گوساله سامري و پرستش آن توسط يهود هم باشد.در مقاله ديگري به نقش يهود اشاره خواهيم كرد).

نكته ديگر اينكه اين نوع از شيوه "پرداخت معاوضه" اي براي روزگاري است كه بشر هنوز موفق به ايجاد پول و مسكوكات فلزي نشده بود، فلذا همين قرينه ما را رهنمون مي كند تا حكم كنيم كه اين واقعه در عصري رخ داده كه اقتصاد مبادله اي در جريان بوده است! (اين نيز خود يك مقاله اقتصادي مفصلي مي طلبد).

اكنون نوبت به "زن كردي" مي رسد.اساسا در نشانه شناسي اي ارتباطي ـ فرهنگي ، "زن " را نماد شرافت و غيرت يك قوم مي دانند.هرچند در متن قضيه مزبور اشاره اي به چگونگي حضور زن كردي در هندوستان نشده است ، اما از امارات و قراين مي توان فهميد كه زن مزبور ويژگي هايي داشته است كه به مقام الوهيت و خدايگاني در فرهنگ هندي نائل شده بود.حال چگونه ايشان حاضر به معاوضه خدايشان با شير گاو حسن مي شوند نيز قابل تامل است!به راستي شير اين گاو بي پستان چه خصوصيتي داشته است كه يك قوم از اساسي ترين مولفه هويتي خود دست مي شويد تا آن را به دست آورد؟

نامگذاري "عم قزي" يا "عنقزي" نيز خود خالي از حكمت نمي تواند باشد.هرچند نظرات پيرامون اين امر مختلف است اما نگارنده معتقد است ، تغيير نام اين زن از جهت اين بوده كه اين زن در فرهنگ ايراني ـ كه آن زمان ادبيات تركي بر آن غلبه داشته است ـ مقبول واقع شود.شايد قرمز كردن دور كلاه وي نيز از جهت همسان كردن وي با پوشش غالب مردم ايران( خاصة اقوام ترك) بوده است.در نمادشناسي لباس هاي اقوام ، "قرمز" نماد ترك ها محسوب مي شود.و حال باز به يك تناقض تاريخي بر مي خوريم.اساسا دوران حاكميت ترك ها بر سرزمين پارس مربوط به ر.زگاري ديگر است، پس چگونه انتقال اين زن به ايران با اين دوره تاريخي يكي گرفته شده؛ حال آنكه ما به اشتباه بودن اين تاريخ واقفيم؟!بگذريم.

"هاچين" و "واچين " نيز دقيقا مشخص نيست.كه آيا اين دو نيز دو صوت هجايي جهت آگاهي رساني اند كه در آن زمان پر كاربرد بوده اند؟چنانكه كريستين سن در تاريخ خود ابراز كرده است. (كه البته در نسخه هاي جديد اين كتاب اين فقره حذف شده است!). يا نام دو شخص هستند؟

نگارنده از تناظر صدر و ذيل داستان كه در آغاز با "اتل " و "متل" شروع شد و اكنون به "هاچين" و "واچين"رسيده است و نيز از كنار هم گذاردن گزاره هاي تاريخي و واژه شناسي به اين نتيجه رسيده است كه اين دو كلمه نيز ريشه در اساطير يوناني دارند.سقراط در محاوره خويش با گرگياس از اين لغت به معناي "روشني" استفاده كرده است.كه البته در آنجا به صورت " هاچيون" استعمال شده است."ماچين " نيز در كتاب جمهوري افلاطون به معناي " سياهي " آمده است.آيا اين ديالكتيك به معناي اشاره به نبرد آخرالزماني بين نيروهاي خير و شر است؟ نمي دانم!

"يه پاتو ورچين" جمله آخر داستان است كه به صورت مقطعه ادا مي شود."يه "، " پا" ، "تو" ،"ور" و "چين" حاصل اين تقطيع واژگاني است.ما از حكمت اين توزيع واژه ها بر افراد نيز بي خبريم اما مي شود آن را به نوعي استعاره از نبرد اقوام و تمدن ها(نظريه "جنگ تمدن ها" )در نظر گرفت كه پس از حذف يك يك آنها تنها يك قوم باقي مي ماند . ( و يهود معتقد است كه قوم برگزيده و برنده نهايي جدال آخرين است!).

اين ها تنها حاصل تاملاتي بودند كه نگارنده در دستگاه انديشه اي خود بدان ها دست پيدا كرده است و به هيچ وجه مدعي تفسير انحصاري خويش نمي باشد.از همين رو از همه عزيزاني كه نقد و نظري نسبت به يادداشت دارند خواهشمندم كه مرا از نظرات خويش آگاه سازند.

منتظر تحليل هاي بعدي باشيد...

حكايتي خيالي از يك حقيقت ناگهاني!

خبرترين خبــر روزگـار بي‌خبــــري است،
خوشا كه مرگ كسي را خبر نخواهد كرد!

 

1. دكتر محسن زيار پس از عمري تلاش مجاهدانه در كسوت يك قاضي توانا و عادل در سن 75 سالگي درگذشت. از ايشان كتاب هاي « چگونه يك كتاب 500 صفحه اي را در يك شب بخوانيم؟»، « موتور سواري با يك دست در اتوبان چمران»، « چگونگي ارتقاء سازماني در مجموعه گزينش» برنده جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي شده است.

 

2. مبارز مجاهد، و مرد اخلاق، جناب آقاي روح اله كرامتي در سن 82 سالگي دار فاني را وداع گفت. آن مرحوم كه در ايام حيات خود ضمن دستگيري از مستضعفان و فقراي خيابان ايران، به شغل سردفتري ازدواج و طلاق نيز مشغول بود، در حين سينه زني در مجلس ولادت حضرت عباس (ع) دچار سكته قلبي گرديد و به ملكوت شتافت. مرحوم در وصيتنامه خود درج كرده است كه شلواري را كه با آن 100000000ركعت نماز خوانده بود، با وي دفن كنند!

 

3. دكتر علي ربيع زاده، رييس دانشگاه فردوسي مشهد و عضو حقوقدان شوراي نگهبان، شامگاه ديروز در حين خدمت در حرم امام رضا (ع)  در سن 75 سالگي به آسمان پرگشود. از آن مرحوم  100 جلد تاليف و 2000مقاله علمي _ پژوهشي به يادگار مانده است.

 

4. جناب آقاي محمد حسين احمدپور، دادستان محترم شهر بابك، عصر ديروز هنگام خروج از محل كار خود، دچار سانحه تصادف شد و  در 76 سالگي درگذشت. وي كه مدتي رييس ستاد مبارزه با قاچاق مواد مخدر را بر عهده داشت، طي عمر شريف خود همواره نگاهبان حق بود.

 

5. جناب آقاي مجتبي جهان تيغي، رييس دادگستري استان سيستان و بلوچستان، توسط باقي مانده گروهك شيطاني ريگي و در سن 67 سالگي شربت شهادت را _ مثل چاي زنجبيل_ هورت كشيد! لكن «ميلاد» شان هنوز در قيد حيات است.

 

6. دكتر محمدصادق آزادفر، رييس كانون وكلاي كل كشور، به علت قولنج در 73 سالگي درگذشت. كتاب « شبهاي باغ خرمالو» ي ايشان برنده جايزه نوبل ادبي شد. هم چنين مقالات ايشان در 2345 صفحه به زودي چاپ و منتشر مي گردد.

 

7. دكتر حسن جعفري، معاون فرهنگي سپاه پاسداران، در سن 105 سالگي....هنوز زنده است!

 

8. دكتر هادي دهنوي، موسس و رييس دانشكده حقوق سنقر، در حين جدال با يكي از دانشجويان كارشناسي دانشكده خود ( كه دانشجو به روند آموزشي دانشكده انتقاد داشته است)، به ضرب گلوله در 69 سالگي كشته شد!

 

9. دكتر اسماعيل عليدادي، عضو هيات علمي دانشگاه تهران و سخنگوي قوه قضاييه در زمان رياست آيت الله نجف آبادي، پس از عمري تلاش مجاهدانه در عرصه تدريس و تاليف در 80 سالگي، درگذشت. كتاب « راهكارهاي رمزگشايي از جزوه هاي با رسم الخط چيني» ايشان به چاپ هشتادم رسيده است.

 

10. دكتر محمدحسين مجتهدي، رييس دانشگاه زنجان، در تجمع عاشورايي ميدان بزرگ زنجان، _ مثل مرحوم ارمياي معمر _ در زير دست و پاي جمعيت به شهادت رسيد. كتاب « از زنجان تا تهران» آن مرحوم، به سه زبان تركي، فرانسوي و انگليسي ترجمه شده است.

 

11. دكتر وحيد معين، شهردار نجف آباد، در سن 73 سالگي درگذشت. اين ضايعه را به فرزندان آن مرحوم: نيما، نقي، كاظم، شهين، مهناز، سروش، كامران، سيما، ريحانه، علي، فهيمه و  موسي تسليت عرض مي كنيم!

 

12. آيت الله فرحزادي، ديشب پس از اقامه نماز مغرب و عشاء در مسجد صاحب الزمان (عج) فرحزاد، دچار سكته قلبي شدند و در سن 91 سالگي درگذشتند. پيكر ايشان فردا از روبروي دانشگاه امام صادق (ع) و با حضور مقلدان و شيفتگان ايشان تشييع مي گردد.

 

13. دكتر مهدي حبيبان، قاضي تجديد نظر شهر خرم‌ آباد، ديروز توسط ضاربي ناشناس با ضربه آجر از فاصله 23 كيلومتري درگذشت. تحقيقات براي يافتن ضارب ادامه دارد.

 

14. دكتر حميد پرهيزكاري، استاد مسلم غرب شناسي، عصر ديروز در منزل شخصي اش در لندن ريق رحمت را سركشيد. از آن مرحوم كتاب هاي «بالاخره غرب يك روز از هم مي پاشد؛ ميگي نه نگاه كن»، « من غرب شناسم، پس هستم»، «آن روزها»، «اين روزها»، « خاطرات من از فرديد» به يادگار مانده است.

 

15. دكتر حامد زارع، قهرمان پرش از مانع، در سن 47 سالگي در يزد درگذشت. علت مرگ، نامعلوم است!

 

۱۶. جناب علی خاکی، معاون روابط عمومی سازمان بسیح و سردبیر نشریه «یالثارات»، در حین هدایت نیروهای خط شکن برای تصرف سفارت گینه بیسائو، از دیوار سفارت سقوط کرد و به دیار باقی شتافت. مرحوم در حین مرگ، ۶۶ ساله بود.

 

۱۷. جناب مهندس نوروزیان، مدیر عامل شرکت پدیده شاندیز، هنگام بازدید از یکی از پروژه های این شرکت در دشت مغان، دچار عارضه قلبی شد و در ۷۷ سالگی درگذشت. مقبره آن مرحوم به یکی از مراکز دیدنی و سياحتی تبدیل خواهد شد.

 

۱۸. دکتر احسان سرخوش، در راه صعود به اورست دچار سانحه بهمن شد و در اثر یخ زدگی در سن ۹۲ سالگی درگذشت. مراسم ختم آن مرحوم در جان پناه پلنگ چال، واقع در مسیر دماوند، برگزار می‌گردد.

 

۱۹. حاج سید ایمان مدعوی، میاندار و مظلوم کش هیات میثاق با شهدا، در ۷۳ سالگی بر اثر سرطان حتجره درگذشت. بازار تهران، به نشانه همدردی با خانواده مرحوم، فردا تعطیل است.

 

پاورقي:

* شوخي بود، اما تلنگري براي اينكه « مرگ، روزي مي‌رسد؛ بي‌خبر»!

* راجع به الباقي دوستان مطمئن نبودم كه ناراحت نمي‌شوند، ورنه چيزي مي نوشتم!

صرفا جهت اطلاع

 

 

 

 

* متن كامل قانون اساسي مصر رو هم ببينيد ( + )

سوالات آزمون دكتري جزا سال 91 به همراه پاسخ

 

 

با تشكر از جناب آقاي دكتر محمد علي جاهد ( + )

علم ديني

مطالعه اين كتاب را به همه دوستان علاقمند به اين حوزه سفارش مي كنم.خلاصه و چكيده اي از ديدگاه هاي موجود را بحث و بررسي كرده است.

بخش هاي مختلف اين كتاب به اجمال :

مقاله اول از سيد حسين نصر كه به ادعاي خودش يك فيلسوف سنت گرا است درباره رابطه جهان بيني اسلامي و علم جديد است كه با بيان نقدي از علم  جديد و مواجهه جهان اسلام با آن، اقدامات لازم در باب توليد علم اسلامي را از نظر خود بيان نموده است و در انتها با بيان ديدگاهش در حوزه تكنولوژي متنش را به پايان رسانده است.

مقاله دوم از دكتر  شاهرودي با عنوان «نظريه علم ديني بر پايه سنجش معادلات علم و دين» ارائه شده است كه در آن به رابطه علم و دين و مباحث تاريخي و نظري تضاد اين دو پرداخته است. با بررسي مشخصه هاي علم اجتهادي و نقش اجتهاد در علم ديني موضوع را پي گرفته است و مباحثي پيرامون امكان علم ديني، اسلوب استخراج علم از دين است.

«بازخواني نظرات دكتر گلشني در زمينه علم ديني» سومين مقاله كتاب است كه در آن بحث از سابقه «علم ديني» آغاز مي شود و با مباحثي پيرامون اثر نگاه و رويكرد انديشمندان مسلمان بر مباحث علم ديني پيش مي رود. تحقق علم ديني در تاريخ تمدن اسلامي و تفاوت علم ديني با علم تجربي آخرين مطلب اين بخش از كتاب است.

«مدل تأسيس علم ديني در ديدگاه خسرو باقري» كه با بررسي ديدگاه هاي فلسفي در باره علم و بررسي رابطه هويت دين با معرفت ديني آغاز مي شود و با بررسي معنادار علم ديني و موضوعاتي در باب روش شناسي پي گرفته مي شود، با مقدمات و مراحل تأسيس علم ديني اتمام مي يابد، بخش چهارم كتاب را تشكيل مي دهد.

پنجمين مقاله در باره «تعلقات و تقويم علوم» از سعيد زيبا كلام آورده شده است كه به بررسي جايگاه عقايد فرهنگي، تعلقات و ارزش هاي ديني در مباحث معررفت شناسي و روش شناسي اختصاص يافته است. مباحث ديگر اين مقاله نظر زيباكلام در خصوص نقش ارزش ها و بينش هاي ديني در شاكله علم اسلامي است.

ششمين مقاله را گفت و گويي با مهدي ميرباقري با عنوان «علم ديني ابزار تحقق اسلام در عمل اجتماعي» شكل داده است. مباحثي پيرامون زمينه هاي علم ديني، سابقه تاريخي تضاد علم و دين، لزوم دستيابي به فلسفه علم ديني از مهمترين مباحث اين بخش است.

هفتمين مقاله نيز به پيش فرض هاي بازسازي اسلامي علوم انساني از ديدگاه مصطفي ملكيان پرداخته است.
 
آخرين مبحث به نظرات عبدالكريم سروش در خصوص  عدم لزوم و امكان علم ديني اختصاص يافته است.
 
 
*نشر پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
 نویسندگان : سید حمیدرضا حسنی ،مهدي عليپور ، سيد محمد تقي موحد ابطحي
 

والعصر یا والخسر ؟! مسئله این نیست!

 

۱.از اونجایی که اخیرا رسم شده در پاسخ به نامه های "محرمانه"،عمومی جواب میدن(!) ـ اشاره به شخص خاصی هم نیست ـ ، و مطلب هم چندان صبغه خصوصی بودن و "آقا!آبروی دانشگاه" و از این دست مصلحت های من درآوردی پشتش نیست،ترجیح دادم چند کلمه رو همین جا بدون رمز بنویسم.

*اگر دوستان بعدا صلاح دیدند،خصوصیش کنند!

ادامه نوشته

معرفي سايت

 

 

رفقاي من!

اينجا را ببينيد، بد نيست:

(+)

كتابخانه مجازي

 

هو الحكيم

اينكه ما از فضاي حقوقي كشور دوريم...ديگر حاجت به بيان ندارد.

اينكه ما اهل پژوهش و تحقيق نيستيم...چندان استبعاد ندارد.

اينكه ما كتاب شناسي و موضوع شناسي حقوق را هم نمي دانيم...اشكال ندارد.

خيالمان تخت است كه تا آخر ارشد يكراست مي رويم!

غير اينه؟!

علي اي حال...

يه كتابخونه مجازي پيدا كردم.با كلي كتاب براي دانلود.اين روزها كه به دردمون(!)نمي خوره.

اينجا معرفي مي كنم ...

مگر صاحبدلي روزي ز رحمت / كند در حق درويشان دعايي

 اينجا(+) را ملاحظه بفرماييد.

 

هو الغفور

می گویم...

 

 آدم ها همه "زده گي " دارند!

 بعضيا غربزده اند،بعضيا علم زده اند،بعضيا ذوق زده اند،بعضيا غم زده اند،بعضيا سرما زده اند،

 بعضيا گرما زده اند،بعضيا كوه زده اند،بعضيا دريا زده اند،بعضيا مامان زده اند،بعضيا عقل زده اند،

 بعضيا دل زده اند،بعضيا گند زده اند،بعضيا كار زده اند، بعضيا زنگ زده اند،بعضيا وبلاگ زده اند،

 بعضيا مدرك زده اند،بعضيا...

 شايد بايد منطقيون تعريفشون از انسان رو عوض كنن:

 " انسان، حيواني است كه زده گي دارد"!!!

 "زده گي " تو ،تعلق توست؛

 هر تعلق،عطشي مي آفريند؛

 و هر عطشاني به دنبال آب است؛

 و تعلق جز سراب نيست؛

  و سراب كار شيطان است!

 

 *قرآن نوشت:

                قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40) (حجر)

 *حافظ نوشت:

                    غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

 * صائب نوشت:

                    بریز بار تعلق که شاخه‌های درخت/نمی‌شوند سبکبار تا ثمر ندهند

 

در حاشيه نامه نگاري هاي اخير

 

 

 اگر سياست زدگي را كنار بگذاريم و بخواهيم "علمي"(!) و كارشناسي حرف بزنيم

 به نظرتان جا ندارد كه هم اين نامه (+) و هم اين يكي را (+) در ترازوي دانش حقوق

 نهيم و عيار قانوني هر يك را بسنجيم؟!

 

 

* به نظر حقير پشت پرده اين سياسيون عزيز، حقوقدان ها صف كشيده اند!

* جنگ استدلال هاست! ميگي نه؟ نگاه كن!

در حاشیه فرمایشات اخیر رهبر انقلاب

 

عارضم خدمت رفقاي خودم كه...

عزيزاني كه موفق به "توليد علم"نشدند...اصلا نااميد نباشند!

قرار نيست كه همه توليد علم كنند.

انقلاب به همه چي نياز داره.

شما عزيزان اجابت كنيد دعوت رهبر معظم را در "توليد نسل"!

 

 

*آنان هم كه در هر دو عرصه مرد ميدان اند ..."اولئك هم المقربون"!

*قابل توجه بي جنبه ها: دوباره در كامنت ها بساط راه نندازيد!

مناجات

خدايا به ما...

خنده هاي زيار را

مهارت آزادفر را

صفاي احمد پور را

پشتکار اسفديار پور را

آنچه به خاکي و الوند نژاد و ربيع زاده داده اي را!

غرب شناسي تقي پرهيزکاري را

خوشحالي ترابي را

صداقت حسن جعفري را

سادگي علي اکبر جعفري را

خوش خلقي جهان تيغي را

تپلي (سادگي و صفاي باطن)حبيب را

شور انقلابي حبيبي منش را

ريش حکمي را

آرامش علي دهقان را

خوب بودن دهنوي را

لبخندهاي هميشگي زارع را

زيان(انگليسي)سرخوش و عليدادي را

کار و کسب سکه سينجلي را

آرام بودن و وقار شريف را

خلوص حاج پدرام طهماسبي را

لباس هاي ديپلمات وار فرحزادي را

شلوار روح اله(آقا جون) را

ريش (پروفسوري)مجتهدي را

خطابه خواني حاج احسان محبوبي را

راحتي محسن زاده را

نقادي+موهاي  اسماعيل محمدپور را

خوش قلبي حسين محمدي را

بشکن هاي  ايمان محمدي را

هيئتي بودن سيد ايمان مدعوي را

مهارت ميکروفون گذاري وحيد معين را

فضائل آشيخ مرتضي نجف آبادي را

کوشش سهراب نعمتي را

آشپزي محمد نوروزيان را

موبايل هاي جواد وطنخواه را

 

عنايت بفرما!

 

*عبدالکريم خالکي را هم به راه راست هدايت بفرما!

*ترتيب اسامي از روي ليست "نويسندگان وبلاگ" است

 

 

خدا هم "گزینشی" است!

 

 

             "     إنّ الله اصطفي آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران علي العالمين ..."

 

 

 

*ترجمه:خداوند، آدم، نوح، آل ابراهيم، و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.

*فتامل ایها العزیز!

حتما بخوانید!

 

 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اسراء: حضرت آیت الله جوادی آملی در دیدار با جمعی از مدرسان، قضات و مسئولین دستگاه قضایی کشور در تبیین اهمیت  مسئله قضاوت در اسلام فرمودند: همهٴ ما در درون مان اين دستگاه قضا هست مستحضريد كه هر كاري كه براي حفظ نظام اثر دارد واجب است حالا يا واجب عيني است يا واجب كفايي چه كشاورزي، چه دامداري باشد، چه راه سازی باشد، چه ساختمان­سازي باشد، همهٴ اينها كارهاي خوبي است كه براي حفظ نظام است و همهٴ اينها مي توانند اجرت بگيرند چه اينكه اجرت هم مي گيرند امّا درباره کار روحانيت از يك سو و کار قضا از سوي ديگر گفتند اجرت حرام است، قاضي نمي تواند اجير دستگاه باشد قاضي جزء مرتزقه است در كتابهاي فقهي از قضات به  عنوان مرتزقه ياد مي كنند امام جمعه، موٴذن، مسئول بيت المال اينها جزء مرتزقه اند حقوق ندارند.

 قاضي مثل مهندس نيست، مثل كشاورز نيست، مثل راه و ساختمان ساز نيست قاضي از طرف امام حكم امام را به مردم مي رساند همان طوري كه امام جمعه هنگام ايراد کردن خطبه ­ها پشت به قبله است تا مردم رو به قبله باشند مي گويند مستحب است در جلسهٴ قضا، قاضي پشت به قبله باشد تا متخاصمان رو به قبله باشند قضا چيز ديگري است برخيها خيال مي كنند اينها مثل ساير كارمندان ­اند و اجير دولت اند...

ادامه نوشته

سرزمین حیدر بابا

"اذا زلزلت الارض زلزالها"...

 و باز آذربايجان به خود مي لرزد!

 آذربايجان غيور! آذربايجان سرافراز!آذربايجان انقلاب!



 1.سلام بر تو اي شهر پاكان.سلام بر تو اي زادگاه علامه ها (طباطبايي ، قاضي،اميني و...). اي خطه   هنرمندان (شهريار، پروين اعتصامي، اوحدي مراغه اي...).درود بر تو اي مهد عشق و عرفان (شمس  تبريزي ، شيخ محمود شبستري ...) اي سنگر مشروطه خواهان...

 آذربايجان! تو را" شهر اولين ها " خوانده اند : اولين كتابخانه، اولين مدرسه، اولين سينما، اولين شهرباني ...

 راستي اولين بار كي به خود لرزيدي؟

 نه باورم نمي شود!

كه تو به خشم خدا گرفتار شده باشي. اينها همه ياوه است.مگر مي شود شهري كه در علم و معنويت و  اخلاق و فضيلت ممتاز است به خشم خدا گرفتار آيد؟!

 كج انديشان نمي فهمند تو را.

 تو از خوف خدا به خود لرزيدي ." و ان منها لما يهبط من خشيه الله"(بقره/74).

 دستگاه هاي لرزه نگار عاجزند از سنجش لرزش تو. قلب هاي مومنان مي داند وسعت

 خشيت تو را...، به خود لرزيدنت را... .


 2. امروز تبريز تنها يك "مسجد كبود" ندارد. همه مساجد آذربايجان كبود شده اند.

 كبود شده اند از درد مومنان در زير آوار مانده ، از رنج شنيدن ناله ها و ضجه هاي استغاثه زنان و كودكان،  كبودند از ديدن چهره ها و بدن هاي كبود از زير خاك بيرون كشيده شده...

"ناصر خسرو "! بيا و روايت كن از نو، اين درد عظيم را ؛ اين فاجعه ي دهشتناك را .

تو گفته اي :" مرا حكايت كردند كه بدين شهر زلزله افتاد شب پنج شنبه هفدهم ربيع الاول سنهٔ اربع و ثلاثين و اربعمائه (۴۳۴) و در ايام مسترقه بود پس از نماز خفتن. بعضي از شهر خراب شده بود و بعضي ديگر را آسيبي نرسيده بود". بيا و امروز بسنج عمق اين درد را.

 "شمس"خرقه صوفيانه به كناري افكن و لباس امداد بپوش و بجوي اين همه "مولوي" در خاك گرفتار شده  را...

 "شهريارا" خاموشي بس است! بخوان غزلي را با قافيه "اشك" و با رديف "درد". مويه كن "حيدر بابا" را.

 حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر

 بير-بير مني چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر

 چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر

 يامان يئرده گؤن دؤندي ، آخشام اوْلدي

 دوْنيا منه خرابهٔ شام اوْلدي



 حيدربابا ، گروه رفيقان و دوستان

 برگشته يك يك از من و رفتند بي نشان

مُرد آن چراغ و چشمه بخشكيد همچنان

خورشيد رفت روي جهان را گرفت غم

دنيا مرا خرابة شام است دم به دم

"باغچه بان" بلند شو.كارت دوباره رونق گرفت. زبان كودكانمان از هراس ديدن اين واقعه بند آمده.برخيز و بياموز به ايشان خواندن و نوشتن را...

 3. ديروز اين هريس بود كه فرش خود را زينت بخش خانه ما كرد.ديروز اين اهر بود كه كاممان را از عسل  خود شيرين مي ساحت. اين تبريز بود كه كفشش را به پا كرديم و كوفته اش را با ميل نوش جان كرديم...

و امروز اهر و هريس و ورزقان و...نيازمند كمكند.وقت آن است كه ادا كنيم حق اين ميزبان هميشه خونگرم مهربان را.امروز آذربايجان محتاج آن چيزهايي است كه تا ديروز خود بخشنده آن ها بود.

 به ياري ايشان بايد شتافت...

 "به دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي"

 از ما به قلم؛ از جهادگران و امدادرسانان به قدم، از مومنان به دم و از شما به درم !

 آن حنجره هايي كه تا ديروز براي انقلاب فرياد سر مي دادند:"آذربايجان اويا خدي /انقلابا دايا خدي" امروز   صداي "هل من ناصر"شان بلند است ...

"من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم"(كافي ،ج2،ص164)